
به گزارش آیینه فردا، او در پاسخ به سروش صحت در خصوص حسش زمانی که در حال دست و پنجه نرم کردن با این احتمال و خبر بود. بیان کرد: بعد از حدود ده، دوازده روزی که تب داشتم و همزمان مشغول کار در مجله بودم، به دکترهای مختلفی سر زدم. در ابتدا هر دکتری که علائمم را میدید و میگفت مسئله جدی وجود دارد، هیچ حسی نداشتم و باور نمیکردم. نمیدانم چرا مدام فکر میکردم این نظرات نوعی خطای پزشکی هستند یا با خودم میگفتم آنها ماجرا را زیادی جدی گرفتهاند؛ در واقع در مرحله انکار بودم. با این حال دلشوره کوچکی داشتم اما مدام میگفتم احتمالاً بیماری خفیفی است و با چند قرص و دارو حل میشود.
این منتقد با یادآوری زمانی که یک تماس باعث شد تا او به جدی بودن بیماریاش بیشتر فکر کند. عنوان کرد: درست یادم است که پشت میز سردبیری مجله بودم. و از آزمایشگاه با من تماس گرفتند و پرسیدند که شما پدر بیمار هستید یا خود او؟ وقتی گفتم خودم هستم، از من خواستند که سریع به آزمایشگاه مراجعه کنم.
آنجا بیشتر متوجه شدم که قضیه میتواند جدی باشد. این فکرها ادامه داشت تا به دکتر رسیدم و از آنجایی که او را میشناختم شروع به خندیدن و شوخی کردم و از تماس فوری آزمایشگاه گفتم. اما دیدم او همچنان بدون واکنش و با جدیت مشغول دیدن برگههای آزمایش است و حتی سرش را هم بالا نمیگیرد! بعد از چند دقیقه گفت همین فردا صبح باید به بیمارستان بروی و شروع کنی. این منتقد از هیچ کلمه مشخصی استفاده نمیکرد، انگار خودش هم شوکه شده بود و میگفت که متأسفانه در ناحیه خون است؛ مانده بودم که دکتر درباره چه چیزی صحبت میکند؟! در آخر زمانی که برای پرداختها رفتم و عناوینی را دیدم، تازه متوجه شدم که انگار ماجرا جدی است!
چرایی اینکه چه شد درگیر این جریان شدم برایم شکل گرفت. بعد هم اولین چیزی که بعد از آن چرا به ذهنم رسید. زمان بستری و قرنطینه طولانی در بیمارستان برای درمان بود؛ در آن لحظه اولین مشکلم ندیدن دختر یکسالهام بود. مدام دنبال راهی بودم که بتوانم فرصتی برای این دیدار پیدا کنم، اما امکان نداشت.
دشواری اطلاعرسانی این بیماری به اطرافیان و نزدیکان هم مسئله پرچالش دیگری بود که معززینیا با اشاره به آن خاطرنشان کرد: آن روز مدام به این فکر میکردم که وقتی به خانه برسم چطور این موضوع را به همسرم بگویم. یا یادم است که در پاسخ به تماس برادرم گفتم باید فردا به بیمارستان شریعتی بروم. و در پاسخ به چرای او، مانده بودم از چه کلماتی استفاده کنم. مدام به فکر دیگران بودم چون میدانستم اگر از کلمه سرطان استفاده کنم. دل شنونده ناگهان میریزد اما از سویی اگر استفاده نکنم چه بگویم و این موضوع آن موقع برایم یک چالش شده بود.