پیشنهاد سردبیرگوناگون

نجات از کنترل پنهان؛ چگونه از تأثیر والد خودشیفته عبور کنیم؟

کاتلین ساکستون، روان‌درمانگر، کتابی نوشته درباره بزرگ شدن با پدر یا مادری که خودبزرگ‌بین، طلبکار، سوءاستفاده‌گر و فاقد همدلی است. او درباره نشانه‌های این نوع والدین و مسیر بهبود صحبت می‌کند.

به گزارش آینه فردا به نقل از theguardian، بسیاری از مراجعان ساکستون تازه در بزرگسالی متوجه می‌شوند که توسط والدین خودشیفته بزرگ شده‌اند. او می‌گوید این آگاهی ممکن است با شروع یک رابطه عاشقانه، ملاقات با خانواده شریک زندگی و دیدن تفاوت‌های شدید با خانواده خودشان آغاز شود. «یا وقتی خودشان صاحب فرزند می‌شوند و با خود فکر می‌کنند: من هرگز چنین رفتاری با فرزندم نمی‌کنم.» گاهی تا دهه سوم یا چهارم زندگی طول می‌کشد تا فرد متوجه شود چیزی درست نبوده. قدیمی‌ترین مراجعه‌کننده‌اش در دهه هفتاد زندگی‌اش است و «بالاخره با این واقعیت روبه‌رو شده که مادرش خودشیفته بوده — و این موضوع تمام عمرش را تحت تأثیر قرار داده.»

ساکستون امیدوار است کتاب جدیدش با عنوان «والد من، طاووس» به افراد کمک کند تا والد خودشیفته را بشناسند و از آسیب‌های آن بهبود یابند. این افراد ممکن است در محیطی بزرگ شده باشند که در آن عشق مشروط بوده، کنترل‌گری و گَسلایتینگ رایج بوده، و دائماً سرزنش، تحقیر و انتقاد می‌شده‌اند. نیازهای والدین بر نیازهای فرزندان مقدم بوده و پدر یا مادر از نظر عاطفی سوءاستفاده‌گر بوده‌اند. پیامدهای این تجربه‌ها ممکن است تا بزرگسالی ادامه یافته باشد.

اصطلاح «خودشیفته» به‌ویژه در شبکه‌های اجتماعی، اغلب به‌عنوان توهین یا برای توصیف رفتارهای خودخواهانه استفاده می‌شود، اما ساکستون هشدار می‌دهد که این کاربرد «واقعیت اختلال شخصیت خودشیفته (NPD) را کم‌رنگ می‌کند.» او می‌گوید: «مشکل اینجاست که کسانی که واقعاً نیاز به کمک دارند، ممکن است سطح حمایتی که لازم دارند را دریافت نکنند، چون وقتی کسی می‌گوید ‘فکر می‌کنم شریک زندگی‌ام، والدینم، رئیس‌ام خودشیفته است’، دیگران با بی‌اعتنایی برخورد می‌کنند.»

ساکستون در لندن و نیویورک فعالیت می‌کند. او پس از یک دوره موفق در دنیای تجارت، به روان‌درمانی روی آورد. علاقه‌اش به موضوع خودشیفتگی شخصی‌تر است: چند سال با کسی نزدیک بود که معتقد است دچار NPD بوده (هرچند هرگز تشخیص رسمی دریافت نکرده). او می‌گوید: «به پوسته‌ای از خودم تبدیل شده بودم» و دو سال طول کشید تا بهبود یابد. در ده سال گذشته، تعداد مراجعانی که می‌پرسند آیا مشکلات‌شان ناشی از بزرگ شدن در کنار والد خودشیفته بوده، افزایش یافته است.

بسیاری از ما، اگر صادق باشیم، ویژگی‌هایی از خودشیفتگی داریم — مثل خودمحوری، اغراق در دستاوردها یا کمبود همدلی. تفاوت بین یک فرد خودشیفته و کسی که صرفاً رفتار بدی دارد چیست؟ ساکستون با خنده پاسخ می‌دهد: «امیدوارم حتی آدم‌های بد هم جایی در وجودشان وجدان داشته باشند. ممکن است بدانند رفتارشان درست نیست. بسیاری از کسانی که کارهای بدی کرده‌اند، یا می‌دانند با دیگران بدرفتاری کرده‌اند، در نهایت می‌پذیرند که رفتارشان ظالمانه یا بسیار خودخواهانه بوده. اما خودشیفته‌ها هرگز مکث نمی‌کنند و به گذشته نگاه نمی‌کنند.»

تشخیص اینکه چه تعداد افراد واقعاً دچار NPD هستند دشوار است، چون آن‌ها هرگز تصور نمی‌کنند مشکلی دارند و به دنبال تشخیص نمی‌روند. ساکستون می‌گوید: «برایشان تقریباً توهین‌آمیز است.» آمارهای تشخیص اغلب از طریق سیستم زندان یا خدمات اجتماعی به دست می‌آید، جایی که افراد تحت ارزیابی روان‌پزشکی قرار می‌گیرند.

در کتابش، ساکستون پیشنهاد می‌دهد که ۱۰ تا ۱۵ درصد جمعیت جهان ممکن است ویژگی‌های خودشیفتگی متوسط تا شدید داشته باشند. در سطح متوسط، این ویژگی‌ها ممکن است شامل حرف زدن روی دیگران، نیاز به تحسین یا بازگرداندن گفتگو به خودشان باشد. در سطح شدیدتر، می‌تواند شامل خرابکاری یا تضعیف عمدی دیگران باشد. تخمین زده می‌شود که بین ۰.۸ تا ۶.۲ درصد جمعیت دارای ویژگی‌هایی باشند که برای تشخیص NPD کافی است. ساکستون می‌گوید: «این تفاوت بسیار بزرگی است.» او معتقد است که در بریتانیا، NPD احتمالاً در ۲ تا ۳ درصد افراد وجود دارد. «اما این هنوز هم تعداد زیادی از افراد است که با یک اختلال روانی زندگی می‌کنند.»

«در حال حاضر، باور نداریم که درمانی برای این اختلال وجود دارد — که برای یک درمانگر، و حتی به‌عنوان یک انسان، بسیار ناامیدکننده است.»

راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM)، که در آمریکا بسیار تأثیرگذار است، نخستین‌بار در نسخه سوم خود در سال ۱۹۸۰ اختلال شخصیت خودشیفته (NPD) را معرفی کرد و اکنون ۹ معیار برای تشخیص آن دارد که باید دست‌کم پنج مورد از آن‌ها در فرد وجود داشته باشد. (در مقابل، آخرین نسخه طبقه‌بندی بین‌المللی بیماری‌ها (ICD) سازمان جهانی بهداشت — که در بریتانیا و بسیاری کشورها استفاده می‌شود — از سیستم «بعدی» برای اختلالات شخصیت بهره می‌برد و NPD را به‌عنوان یک تشخیص مستقل در نظر نمی‌گیرد.)

معیارهای DSM شامل حس خودبزرگ‌بینی یا «خاص بودن»، احساس استحقاق، رفتارهای سوءاستفاده‌گرانه و فقدان همدلی هستند. ساکستون می‌گوید: «اگر با کسی که دچار اختلال شخصیت خودشیفته است سروکار دارید، کاملاً متوجه می‌شوید که چیزی درست نیست.» بسیاری از افراد ممکن است واجد شرایط تشخیص رسمی نباشند، اما می‌توان آن‌ها را دارای «شخصیت خودشیفته» دانست.

نوع خودشیفته بزرگ‌منش — پر از خوداهمیت‌پنداری — قابل‌تشخیص‌تر است، اما انواع دیگری هم وجود دارند که تشخیص‌شان دشوارتر است. ساکستون می‌گوید خودشیفته‌های پنهان یا آسیب‌پذیر «ممکن است بسیار درون‌گرا و آرام به نظر برسند، و اغلب حالتی قربانی‌گونه داشته باشند یا طوری رفتار کنند که انگار فداکاری‌های زیادی کرده‌اند — که همین می‌تواند توجه دیگران را جلب کند.» خودشیفته‌های بدخیم، ترکیبی از خودبزرگ‌بینی، پرخاشگری و رفتارهای ضد اجتماعی را نشان می‌دهند. «در مورد این افراد، تقریباً به مرزهای روان‌پریشی نزدیک می‌شوید — کسانی که واقعاً می‌توانند آسیب زیادی به شما وارد کنند و هیچ احساسی نسبت به آن نداشته باشند.»

انزوای پنهان در زندگی با فرد خودشیفته

ساکستون می‌گوید زندگی با فرد خودشیفته «یکی از مخرب‌ترین و دل‌شکن‌ترین انواع شخصیت‌ها» است. چرا؟ «چون بسیاری از رفتارهای منفی پشت درهای بسته اتفاق می‌افتد و همین باعث انزوای شدید می‌شود.» برخلاف سوءاستفاده‌های جسمی یا جنسی، اغلب شواهد واضحی از رفتار وجود ندارد، و همین باعث می‌شود فردی که با یک خودشیفته زندگی می‌کند، در مورد تجربه‌های خودش دچار تردید شود.

در گذشته تصور می‌شد مردان بیشتر از زنان دچار خودشیفتگی هستند، اما ساکستون معتقد است این تصور به این دلیل بوده که مردان بیشتر ویژگی‌های بزرگ‌منشانه را بروز می‌دهند؛ در حالی که زنان بیشتر به‌صورت پنهان خودشیفته‌اند.

آیا خودشیفتگی در حال افزایش است؟ آیا شبکه‌های اجتماعی که خودنمایی را تشویق می‌کنند، مقصرند؟ ساکستون معتقد است اگر افزایشی وجود داشته باشد، بیشتر به دلیل آگاهی بالاتر نسبت به سلامت روان است تا تأثیر شبکه‌های اجتماعی — هرچند آن‌ها «ما را بسیار خودآگاه‌تر از گذشته کرده‌اند.»

او می‌گوید خودشیفتگی در کشورهای توسعه‌یافته شایع‌تر به نظر می‌رسد، اما احتمالاً دلیل آن دسترسی بهتر به خدمات سلامت روان است. «حالا آگاهی بیشتری نسبت به آنچه با آن مواجه هستیم وجود دارد — در حالی که قبلاً ممکن بود افراد اشتباه تشخیص داده شوند یا اصلاً تشخیص نگیرند. حالا زبانی داریم که قبلاً نداشتیم.»

آیا با اپیدمی خودشیفتگی مواجه‌ایم؟

می‌توان به برخی رهبران جهان نگاه کرد و پرسید آیا درگیر اپیدمی خودشیفتگی شده‌ایم؟ ساکستون می‌گوید در زمان‌های پرتنش، مردم به دنبال قطعیت هستند، و رهبرانی با ویژگی‌های خودبزرگ‌بینی ممکن است جهت‌دارتر به نظر برسند. «مشکل اینجاست که کاریزما را با رهبری اشتباه می‌گیریم. و اغلب خودشیفته‌ها بسیار کاریزماتیک، مطمئن و با اعتمادبه‌نفس هستند — و ما متوجه نمی‌شویم که جذب این ویژگی‌ها شده‌ایم، چون به ما حس اطمینان می‌دهند.»

حتی در یک خانواده، تجربه فرزندان از والد خودشیفته می‌تواند کاملاً متفاوت باشد. ساکستون می‌گوید این موضوع درک واقعیت دوران کودکی را دشوارتر می‌کند. هر کودک ممکن است با چالش خاصی روبه‌رو شود: «فرزند طلایی» که مورد علاقه والد قرار گرفته، ممکن است دچار کمال‌گرایی و اضطراب شود؛ «قربانی» باور می‌کند که افکار منفی درباره‌اش درست هستند؛ و «فرزند گمشده» که همیشه ساکت بوده، ممکن است در روابط بین‌فردی دچار مشکل شود.

ساکستون گروه‌هایی برای افرادی که از والدین خودشیفته جان سالم به‌در برده‌اند برگزار می‌کند. او می‌گوید: «این جلسات تأییدکننده‌اند، چون الگوهای رفتاری اغلب بسیار مشابه‌اند.»

با کمال میل، روناک جان! این متن درباره تجربه‌های شخصی و حرفه‌ای کاتلین ساکستون در مواجهه با والدین و روابط خودشیفته، و تأثیر آن بر هویت فردی را به فارسی ترجمه کردم:

از نقش تحمیلی تا بازیابی صدای درونی: تجربه‌های کاتلین ساکستون با خودشیفتگی

ساکستون مشاهده کرده که افرادی که با والدین خودشیفته بزرگ شده‌اند، معمولاً حس هویت متزلزلی دارند. او می‌گوید: «آن‌ها واقعاً نمی‌دانند چه کسی هستند، چون از سنین پایین مجبور بوده‌اند نقشی را ایفا کنند که والد خودشیفته برایشان طراحی کرده: نقشی به تو داده شده، و اگر از آن منحرف شوی، تنبیه می‌شوی، اصلاح می‌شوی، یا مورد انتقاد قرار می‌گیری. یا اینکه هیچ‌وقت در معرض نگاه مثبت و محبت‌آمیز من قرار نمی‌گیری، مگر اینکه آن نقش را اجرا کنی. بسیاری از آن‌ها از خود واقعی‌شان فاصله زیادی گرفته‌اند، و این همان کاری‌ست که در درمان با آن‌ها انجام می‌دهم — کمک به بازیابی صدای درونی‌شان.»

ساکستون خودش والد خودشیفته نداشته، اما دوران کودکی‌اش از جهات دیگر دشوار بوده. او در کنت بزرگ شد؛ پدرش نوازنده پیانو بود و یک چاپخانه اداره می‌کرد. وقتی ساکستون ۱۱ ساله بود، پدرش ورشکست شد و او پس از بازگشت از مدرسه دید خانه‌شان مصادره شده. چند سال بعد، او و برادرش با مادرشان در خانه‌های کلیسایی زندگی کردند. مادرش با مشکلات زیادی دست‌وپنجه نرم می‌کرد و فضای خانه پرتنش بود — در ۱۵ سالگی، مدرسه‌اش پیشنهاد داد او را به مراکز نگهداری ارجاع دهد، اما ساکستون نپذیرفت. حدود شش ماه با خانواده یکی از دوستانش زندگی کرد و سپس به لندن رفت.

او در حرفه‌اش بسیار موفق بود — در شرکت‌های رسانه‌ای سمت‌های ارشد داشت و کسب‌وکار خود را در زمینه جذب مدیران سطح بالا راه‌اندازی کرد. هنگام مصاحبه با مدیران، برای عبور از ظاهر آراسته‌شان، درباره دوران کودکی‌شان سؤال می‌کرد. یکی از آن‌ها ابتدا گفت نمی‌خواهد صحبت کند، اما بعداً اعتراف کرد که پدرش مادرش را کشته. ساکستون می‌گوید: «فکر می‌کنم با آرامش و مهربانی برخورد کردم. اما همین باعث شد فکر کنم: اگر می‌خواهم چنین سؤال‌هایی را مسئولانه بپرسم، باید در روان‌درمانی یا مشاوره آموزش ببینم.» درمان در اواسط دهه بیست زندگی‌اش به او کمک کرد تا «بفهمد واقعاً در خانواده‌اش چه گذشته.» او در حالی که دو فرزند را بزرگ می‌کرد و کسب‌وکارش را اداره می‌کرد، تحصیل کرد و در نهایت در روان‌درمانی تخصص گرفت. اکنون او یک کلینیک درمانی دارد، مربی شرکت‌هاست و در شبکه‌های اجتماعی دنبال‌کنندگان زیادی دارد.

پس از جدایی از شریک زندگی‌اش، ساکستون با مردی آشنا شد که معتقد است دچار اختلال شخصیت خودشیفته (NPD) بود — اما دو سال طول کشید تا این موضوع را تشخیص دهد. اینکه حتی خودش به‌عنوان درمانگر این‌قدر دیر متوجه شد، نشان می‌دهد که درگیر شدن با فرد خودشیفته چقدر می‌تواند پنهان و مخرب باشد. برخی نشانه‌ها عجیب و نسبتاً جزئی بودند — مثلاً سکوت‌های طولانی — که به‌تنهایی قابل چشم‌پوشی بودند. این تجربه بسیار منزوی‌کننده بود. ساکستون می‌گوید: «اگر واقعاً بخواهی رابطه‌ای را حفظ کنی، برایش بهانه می‌تراشی. شاید من رفتار خاصی دارم، یا شاید او به خاطر جدایی قبلی‌اش درگیر است. هزار دلیل می‌آوری. اگر بیشتر تلاش کنم، بیشتر بپذیرم… برای تحمل این وضعیت، برای خودت توجیه می‌سازی.» او می‌گوید: «این سخت‌ترین تجربه زندگی‌ام بود. تو را از هم می‌پاشد. بی‌صدا نابودت می‌کند، و همه چیزهایی که فکر می‌کردی واقعی یا طبیعی هستند، دیگر واقعی یا طبیعی نیستند، چون در دنیای خیالی او زندگی می‌کنی — دنیایی که باید واقعی باشد تا نقابش حفظ شود. باید در این اکوسیستم جعلی زندگی کنی، و اگر نپذیری، بهایش طرد شدن، تحقیر شدن یا نابود شدن است.»

وقتی فهمید با چه چیزی مواجه است و خواست درباره خودشیفتگی مطالعه کند، متوجه شد منابع زیادی وجود ندارد. فروید البته بود — که معتقد بود کودکان ذاتاً خودشیفته‌اند، اما مشکل زمانی ایجاد می‌شود که از آن مرحله عبور نکنند — و روان‌شناسانی مثل سم واکنین و رامانی دورواسولا، اما درمانگرانی که ساکستون به آن‌ها مراجعه کرد، خودشیفتگی را نمی‌شناختند. این موضوع حس انزوایش را بیشتر کرد، اما انگیزه‌اش را هم تقویت کرد. «من این را از نزدیک تجربه کرده‌ام، و همین باعث شد به مطالعه و تخصص در این حوزه روی بیاورم.»

ساکستون اکنون در حال نوشتن کتاب بعدی‌اش درباره زنده ماندن در یک رابطه خودشیفته است — و کتاب سومش درباره رؤسا و مدیران خودشیفته خواهد بود.

تحقیقات ساکستون به او کمک کرد تا مسیر بهبودی را پیدا کند — هرچند حدود دو سال طول کشید. او به مدت ۹ ماه نتوانست کار درمانی انجام دهد. می‌گوید: «کم‌کم خودت را گم می‌کنی. باید دوباره خود واقعی‌ات را پیدا کنی.» این همان کاری‌ست که حالا با مراجعانش انجام می‌دهد. «اگر با اختلال شخصیت سروکار دارید، اولین قدم آگاهی است — کشف اینکه این فقط یک آدم سخت‌گیر نیست، بلکه سطحی کاملاً متفاوت است.» سپس مراجع شروع می‌کند به شناختن خودش. «قبل از اینکه هیچ اتفاقی برایت بیفتد، واقعاً چه کسی بودی؟ می‌توانیم برگردیم و آن بخش از وجودت را پیدا کنیم؟ در نهایت، خشم و اندوه‌شان سر باز می‌کند.» او می‌گوید روند بهبودی پیچیده نیست، اما باید درمانگری را پیدا کنید که واقعاً در این زمینه تخصص داشته باشد. «نگرانی من این است که هنوز تعداد کافی درمانگر آموزش‌دیده برای این نوع کار وجود ندارد.»

در مواجهه با والد خودشیفته، آیا رویارویی مستقیم مفید است؟ ساکستون می‌گوید: «همیشه توصیه نمی‌شود، بستگی دارد با چه نوع خودشیفته‌ای طرف هستید، چون ممکن است بسیار مخرب باشد.» او اضافه می‌کند: «هرگز عذرخواهی نخواهید گرفت. هرگز تأیید نخواهید گرفت. هرگز توضیحی نخواهید شنید.»

بسیاری از مراجعانش ارتباط خود را با والد خودشیفته قطع می‌کنند، اما آیا امکان حفظ رابطه وجود دارد؟ «کاملاً ممکن است. اگر واقعاً آگاه باشید که با چه چیزی طرف هستید، آن‌وقت انتخاب با شماست.» تعیین مرزهای روشن بسیار مهم است. «چه چیزهایی را می‌پذیرید و چه چیزهایی را نه؟» روش «سنگ خاکستری» — یعنی ندادن توجه یا درام به خودشیفته — می‌تواند مؤثر باشد. «مواجهه مستقیم یا درگیری با یک خودشیفته هیچ نتیجه‌ای ندارد. اگر قرار است با والد خودشیفته رابطه داشته باشید، باید کاملاً آگاه باشید که با چه چیزی طرف هستید، چون این مسیر بسیار حساس و ظریف است.»

او تأکید می‌کند که نمی‌توانید آن‌ها را تغییر دهید، اما کودکی در کنار والد خودشیفته لزوماً به معنای آسیب مادام‌العمر نیست. همان‌طور که یکی از مراجعان هفتاد ساله‌اش نشان داده، هیچ‌وقت برای بهبودی دیر نیست. «فرقی نمی‌کند والدتان زنده باشد یا نه، یا خودتان چند ساله باشید — کاملاً می‌توانید زندگی‌تان را پس بگیرید.»

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا